مرگ جوامع
اتوبوس:
-پسرم،ورزش می کنی؟
-نه
-چرا؟برا سلامتیت خوبه ها!
-ولم کن دیگه [صندلی را عوض می کند.]
پارک:
-چیه؟ به چی نیگا می کنی؟
-به تو!
-کی بهت اجازه داده نگا کنی؟
-مگه برا نگاه کردن به چیزی که برا خودمه باید اجازه بگیرم؟
-مگه من برا توام؟
-هر کس برا باباشه دیگه پسرم!
-چی؟ چی گفتی؟[به هم نزدیک می شوند برای دعوا]
-اه نامرد تیزی کشید بریم کمک؟
-برو بابا! مگه من گفتم دعوا کنن؟
-ببین! زد الآن میمیره. بزار زنگ بزنم اورژانس
- بدو بریم. الآن میمیره خونش میافته گردن ما.[به سرعت دور می شود.]
آپارتمان:
-چه سر و صدایی هم می کنن
-آره! معلوم نیست چی کشیدن؟
-چه میخندم. بعضیا هم خوشنا. اونم تو این اوضاع
خیابان:
-سلام قربان! چطورید؟
-[با خود فکر می کند:این چه مرگش است؟]
-خوبی؟
-آره، چی کار داری؟
-هیچی [نا امید و غمگین دور می شود]
مهمانی:
-بچه ها، خب با هم حرف بزنید.
-چشم. [زیر لب] ولمون کن باو
-خب حداقل برید با هم حیاط بازی
-باشه، بعدا میریم!
فرنگ:
-اینا چرا اینجورین؟
-آره. همه اخما تو همه
-همه افسردن. اصن آدم غمش می گیره
-تازه با این وضعیتشون.
-اگه مثل ما بودن چی؟
فرودگاه:
-اونجا اصن کسی به کار کسی نداشت.
-آره. می دونم مثه اینجا نیست که همه فضول باشن
-ببین هرکاری می کردی وسط خیابون کسی نگاتم نمی کرد.
با مرگ جوامع، انسانیت هم می میرد.
در خطریم...