ژرفآ

دیواری صبور برای دل‌نوشته‌ها

در هر مثلث سه میانه همرسند. مهم نیست که از کدام راس آمده اند و به کدام ضلع می روند.
اینجا محل برخورد میانه هاست.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
پیوندها

۲ مطلب با موضوع «دانش آموزی» ثبت شده است

رفت بالای سن.حالا دیگر نه سینه‌اش را جلو داده بود و به افتخارات مدرسه‌اش فکر می‌کرد و نه اخمی برای جذابیت ساختگیش بر‌چهره داشت.گام‌هایش دیگر زمین را نمی‌لرزاند و سرش را پایین انداخته بود.خودش را برای سخنرانی مفصل و چند ساعته‌ای که دانش آموزان چه بخواهند و چه نخواهند باید به آن گوش دهند آماده نکرده بود، به چند دقیقه صحبت راضی بود و دیگر مثل همیشه به مقایسه ایران و ژاپن نپرداخت و فقط اشاره‌ای کوتاه کرد.حتی صدایش هم می‌لرزید کمی.خالی شده بود، پنچل شده بود و دیگر قرار نبود مدیر باشد.

حتمن هنگام-به احتمال زیاد-آخرین سخرانیش به عنوان مدیر مدرسه به گذشته‌ها فکر می‌کرد.به آن روزهایی که سر صف از پایه چهارم شروع به فحش کشیدن بچه‌ها می‌کرد و تا آخرین صف پایه اول کارش را ادامه می‌داد.به یاد می‌آورد که سر همان صف‌ها چه قدر مسئولین مدرسه را جلوی بچه‌ها تحقیر کرده بود-همان‌هایی که حالا در دل جشن و سروری وصف ناشدنی دارند.حتمن آن کلاسی را به یاد می‌آورد که پسری به دبیر ریاضی خود انتقادی وارد نمود و او مثل حیوانی درنده به جان پسر پرید و از هیچ تحقیری دست نکشید.حتمن به یاد می‌آورد که در شورای مدرسه حرف، حرف او و میزان رای او بود.حتمن وقتی داشت از افتخارات فارغ‌التحصیلان حرف می‌زد تمامی پوستر‌هایی که با آن‌ها افتخارات دانش آموزان را به نفع مدرسه غصب می‌کرد به صورت سه‌بعدی جلوی چشمش می‌آمدند.حتمن چهره‌های ناراحت و سلام‌های زورکی دانش آموزان را به یاد می‌آورد.

حتمن به یاد می‌آورد شکوه متززل گذشته‌اش را.

حالا با صدایی لرزان و ترسان داشت آخرین حرف‌هایش در سالن به همه دانش‌آموزان می‌زد. در لفافه گفت که دیگر من نیستم. نگفت نیستم یکجورهایی گفت نخواستند که باشم.گفت در این هفت سال سمپاد فشار‌های زیادی را تحمل کرده و من که دیگر تمام شدم و امیدوارم نفر بعدی دلسوز سمپاد باشد.

یک نفر بادش را خالی کرده بود، فروریخته بودش و به هیچ بدلش کرده بود.هیچ.

دلم به حالش سوخت. کاش فکر این روز را از قبل می‌کرد. فکر روزی که دیگر آن دژ دروغین میریزد و خرد می‌شود.کاش از درون این دژ را محکم می‌کرد نه از بیرون.کاش می‌فهمید فردوسی چرت نمی‌گوید «گَهی پشت بر زین گهی زین بر پشت».کاش کاری می‌کرد که دوستش می‌داشتیم که شاید اینگونه هنوز میداشتیمش.ای کاش فکر این روزمان را بکنیم.

پایان تلخی بود برایش. ولی یک پایان تلخ بهتر است از یک تلخی بی‌پایان.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۲۲:۴۰
سامان سیفی

نتایج کنکور امروز اعلام شد و من را تشویق کرد تا داستانی حقیقی‌تر از واقعیت را تعریف کنم.

دو پسر، هردو در تهران. اولی حمید است و دومی حامد. حمید عاشق معماری است، سرتاسر اتاقش عکس‌هایی از خرابه‌های جاودان رم آویزان کرده با چندتا عکس دیگر مثل برج‌العرب، آکروپلیس و پوستری بزرگ تر از همه که سردر دانشگاه تهران را نشان می‌دهد. خانه آرزوهای او. حامد عاشق روانشناسی‌ست، کتابخانه‌ای دارد که کل دیوار شمالی اتاقش را گرفته و پر از آثار فروید، یونگ، سارتر، کامو، شکسپیر، کافکا و چندتایی هم هدایت و دیگران. هر دو در مدرسه استعداد‌های درخشان تحصیل می‌کنند و هم‌مدرسه‌ای هستند ولی چون دبیرستان سیصد دانش‌آموز هم‌زمان در یک پایه دارد هم‌دیگر را در حد اسم و فامیل هم نمی‌شناسند. در مرگ آورترین سال تحصیل‌شان قرار دارند. هر دو خوب درس می‌خوانند و رویایشان را باور دارند.

روز کنکور می‌رسد. شب قبل هیچ دانش‌آموزی که قصد داشته پرونده‌هایش از وزارت آموزش و پرورش به وزارت علوم منتقل شود بی‌استرس نخوابیده. حمید و حامد هم همین‌طور. مکان حوزه حمید و حامد متفاوت است. حمید خیابان آزادی است و حامد دانشگاه آزاد واحد شمال، ته تهران. حمید به ترافیک می‌خورد و حامد نه. حامد با خیال راحت شروع به دادن آزمون می‌کند و حمید زیاد دیر نمی‌رسد ولی استرس دارد. حامد جواب سوال «کدام یک از افراد زیر به بهشت می‌روند؟ الف: پیامبران ب: نیکوکاران ج: صالحان د: هرسه گزینه» گزینه درست (ج) را انتخاب می‌کند و حمید گزینه دال را سیاه می‌کند.برگه‌ها جمع می‌شوند. می‌روند به پل بین دو وزارت علوم و آموزش پرورش، سازمان سنجش.

جواب‌های کنکور می‌رسد. حامد از حمید یک الف ب جیم دال درست‌تر زده یک الف ب جیم دال لعنتی. رتبه حمید دقیقن برابر رتبه آخرین ورودی معماری تهران است و به احتمال زیاد امسال هم به عنوان آخرین نفر می‌تواند سر کلاس معماری بنشیند. سازمان سنجش اعلام می‌کند که امسال دانشجویان ریاضی نمی‌توانند به رشته روانشناسی بروند. حامد ناراحت‌تر از حمید است. با مشاور خود مشورت می‌کند و او می‌گوید برود معماری و او هم می‌رود. حامد به عنوان آخرین نفر در کلاس معماری می‌نشیند.

حامد تا چند وقت پیش معلم هنرم بود .سه ماه پیش گفت بال‍اخره لیسانس گرفتم، بعد از ۶سال، با معدل دوازده و یازده صدم. تنها یک‌دهم مانده به افتادن. هیچ وقت هیچ کاری در زمینه معماری نکرده بود و قطعن نمی‌کند. فقط صندلی آخر رشته معماری دانشگاه تهران را پر کرده بود. به خاطر دوستش با پارتی بازی معلم شده بود و همینجوری پیشرفت کرده بود و الان هزار کار می‌کرد الا معماری. از حمید هم خیلی وقت است خبر ندارم ولی فکر کنم جایی جز دانشگاه تهران معماری خواند و شرط می‌بندم که هنوز حسرت این تست را می‌خورد. «کدام یک از افراد زیر به بهشت می‌روند؟ الف:پیامبران ب:نیکوکاران ج:صالحان د:هرسه گزینه»

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۵۱
سامان سیفی