عکس بالا را هالیوود ریپورتر تابستان سال قبل منتشر کرد و در ازدحام اخبار زرد و قهوهای همیشگیاش، این عکس ارزش واقعی خود را پیدا نکرد و گم شد.
این نقاشی ساده و کودکانه و بهشدت فانتزی و تخیلی متعلق به بهترین فیلمساز شصت سال اخیر یعنی مارتین اسکورسیزیست. مارتین کوچولو در دوازدهسالگی هنگامی که در شیرینترین رویاهایش هم موقعیت ۶۰ سال بعد خود را حدس نمیزده این نقاشی که در اصل استوری برد فیلمی به نام «شهر جاودان» است را کشیده. در این فیلم ستارههای آن دوران مانند مارلون براندو بازی میکنند و در انتهای فیلم هم نام مارتین اسکورسیزی به عنوان کارگردان و تهیه کننده دیده میشود. احتمالن هنگامی که همسن و سالان مارتین داشتند زنگ خونه مردم را میزدند و فرار میکردند یا باهم سر پخمه مدرسه خراب میشدند و مسخرهاش میکردند؛ مارتینِ کوچک به این فکر میکرده است که آیا میشود روزی کارگردان بزرگی بشود؟ و او بزرگترین کارگردان دوران خود شد.
با این جمله آخر ماجرا خیلی فیلم هندی شد، بذارید وارد واقعیت بشیم. قهرمان قصه ما متولد ۱۹۴۲ نیویورک است(همسن وودی آلن، اسپیلبرگ، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، بهرام بیضایی و...). وسط جنگ جهانی دوم، وسط محلهی گنگسترهای ایتالیایی نیویورک،وسط فقر خانوادهاش، وسط نظریه ضعفا محکوم به نابودی هستند و وسط خیلی چیزهای دیگر. کلیسای کاتولیک نقش پررنگی در کودکی و تفکرات آن زمان او دارد تا این که با پدرش به سینما میرود و جادو میشود. از مدرسه علوم مذهبی مستقیمن به مدرسه فیلمسازی میرود.بعد از لیسانس به جنگ ویتنام میرود پس از بازگشت اولین فیلم کوتاه خود را با اشاره به این جنگ میسازد. پس از فارغ التحصیلی با دیوانگانی همچون کاپولا، دی پالما، اسپیلبرگ و لوکاس آشنا میشود و موج نوی سینمای آمریکا را تشکیل میدهند. سینمایی برگرفته از زندگی خشن و حیوان وار غرب وحشی مدرن. همان محیطی که در کودکی اسکورسیزی در آن زنده مانده و یاد گرفته که ضعیفان توسط قدرتمندان بلعیده میشوند. با دنیرو آشنا میشود و بهترین بازیگر دهههای ۷۰ و ۸۰ سینمای آمریکا را میسازد.
سومین فیلمش به یکی از ده فیلم برتر تاریخ سینما تبدیل میشود. راننده تاکسی. دنیرو تاکسی درایور معصومی که شبها در نیویورک فاسد و لجنگرفته میراند و در آخر هم به خاطر اصلاح آن میمیرد. اسکورسیزی از دل همین جامعه درآمده و بهتر از هرکس دیگری میتواند پستی آن را نشان دهد و ادا در نیاورد. بعد از این فیلم ستاره اقبالش طلوع میکند و ادامه میدهد.
او حتی حالا هم در سنین کهنسالی فیلمساز قابلی محسوب میشود و میتواند با ساختن شاتر آیلند و گرگ وال استریت همه را غافلگیر کند و نشان دهد که هنوزم میتواند پستیهای و مسائل فکری جامعه خود را درک کند و نشان دهد.او که یک روز میخواست مارلون براندو در فیلمش حضور داشته باشد حالا خود پرورش دهندهی دو ستاره بزرگ یعنی دنیرو و دیکاپرو محسوب میشود و درخشش این دو یقینن به لطف اسکورسیزی است.
با اینکه خانوادهاش مخالف بودند سینما میخواند، بالااجبار به جنگ میرود، کار میکند تا خرج مدرسهی سینما رفتنش را در بیاورد و هزاران کار دیگر. برای چه؟ فقط برای یک رویا؟ واقعن میارزد؟