دو ماه متفاوت
رابین ویلیامز مرد، یا بهتر بگویم رابین ویلیامز خودکشی کرد.
وقتی طبق عادت همیشگیام داشتم سایت IMDB را چک میکردم تیتری از ویلیامز دیدم، از آن تیترهایی که برای یادبود مرده ها استفاده میشود.اسم ویلیامز را سرچ کردم و ویکیپدیا تیتر IMDB را با نمایش تاریخ مرگ رابین ویلیامز کمدین دوست داشتنی و معروف تایید کرد.جان کیتینگ مرده بود، بدتر از آن خودکشی کرده بود.رهبر و معلم "انجمن شاعران مرده" خودکشی کرده بود، بیشتر شبیه یک جوک بود تا واقعیت.مثل این بود که آتش نشانی خود را آتش بزند یا کمدینی از شدت گریه بمیرد.عجیب بود ولی واقعیت داشت.کمی بعدتر ماجرا برایم خیلی عجیبتر هم شد.هنگامیکه فهمیدم ویلیامز به الکل و مواد مخدر معتاد بوده.
به هیچ عنوان نمیتوانستم چیزی را که رویترز، گاردین، IMDB و ویکیپدیا میگویند قبول کنم.به چشمهای خودم اطمینان نداشتم. قبلن هم این ناباوری برایم پیش آمده بود.یک روز توی مدرسه در حال صحبت در مورد سینما بودیم که حرف از پدرخوانده شد و یکی گفت:راستی میدونستین مارلون براندو همجنسگرا بوده؟! ناگهان تعجب کردم و بلافاصله با خود فکر کردم که حتمن چرت میگوید و این انکار کمی آرامم کرد.وقتی به خانه آمدم به سرعت اسم براندو را سرچ کردم و همان شوکی که بعد از خبر خودکشی ویلیامز به من دست داده بود به سراغم آمد.حرفش متاسفانه کاملن راست بود.باز نمیتوانستم چیزی را که میدیدم باور کنم.مگر میشود به دن کورلئونه که همیشه عاشق خانواده خود بود و حتی هنگام مرگ هم داشت با نوه خود بازی میکرد، چنین انگی بچسبد.در هر دو مورد و هزاران مورد مشابه دیگر به تضاد عجیبی برخوردم.تضاد بین کیتینگ و ویلیامز، بین مارلون براندو و دن کورلئونه.این تضاد فقط در من نبود.وقتی یادداشت های مارکز را میخواندم متوجه شدم که گابریل گارسیا مارکز هم این تضاد را تجربه کرده، البته با موردی بسیار بزرگ تر:ماه.
او مینویسد هنگامی که برای اولین بار بشر با به روی ماه گذاشت و گوینده با هیجان اعلام کرد"برای اولین بار در بشریت، بشری پا روی ماه گذاشت"پسر بچهای که همراهش بوده داد زده"برای اولین بار، عجب مزخرفی".مارکز هم حرف او را تایید کرده و با خود گفته"عجب مزخرفی"و با آن پسر همعقیده شده.او در ادامه برای حرفش به سبک منحصر به فرد خود دلیل میآورد. ”قبلن هزاران بار در داستانها هزاران انسان پا بر روی ماه گذاشتند و حتی با موجودات فضایی ساکن بر ماه جنگیدند و یا دوستی برقرار کردند و این که نیل آرمسترانگ برای اولین بار پا روی ماه گذاشته مزخرف محض است".مارکز هم مثل من نمیخواست واقعیت موجود را باور کند(یا دقیقتر اینکه نمیتوانست باور کند).حتی در ادامه مارکز ناامیدتر هم میشود.وقتی که میشنود که بر ماه هیچ موجود زندهای یافت نشده و حتی در آنجا یک گل هم وجود ندارد. "بیست وپنج کیلومتر مربع بدون حتی یک گل”. مارکز با این تضاد خوب کنار میآید و میگوید تمام اکتشافات علمی هیچ تاثیری روی ماه او ندارد و آنها فقط یک ماه دیگر را به او معرفی میکنند.ماه اصلی همان ماه خوش آب رنگ است با موجودات خشن و گاه مهربانِ فضایی و پر از گلهای عجیب و غریب که هیچجا جز ماه پیدا نمیشوند، و ماهی که نیل آرمسترانگ رویش پا گذاشته ماهی خاکستری است و سوراخ سوراخ با پستی و بلندیهای بسیار که حتی زشتترین گلها هم آنجا رشد نمیکنند.
خودکشی ویلیامز الکلی، کیتینگ را برای من عوض نمیکند و فقط شخص دیگری را به من معرفی میکند که هیچ نسبتی با جان کیتینگ ندارد.ویلیامز واقعی جان کیتینگ است و آن یکی یک نفر دیگر که اگر به جای جان کیتینگ معلم میشد شاید انجمن شاعران مرده را منحل میکرد و تجمعات آنها را به مدیر لو میداد.
پ.ن.: همسر ویلیامز بعد مرگ او گفت:« امیدوارم کانون توجهات بر مرگ رابین نباشد بلکه بر لحظه های بیشماری باشد که شادی و لبخند را برای میلیونها نفر به ارمغان آورد.