تلوزیون کانال شماره یک ماهواره را نشان میدهد. صاحبخانه توضیح میدهد مردی که بر ال ای دی نقش بسته «استاد علی اکبری» است. مردی که به گفته دانشمندان خارجی بزرگترین منبع انرژی دنیاست و آزمایشات علمی اثبات کرده قدرت شفابخشی این مرد شگفت آور است. قبلن در ایران بوده و فعالیتهای شفابخشی متافیزیکیاش را در خاک خودش انجام میداده است. برایش مشکلاتی پیش میآید و زندانیاش میکنند و حالا چند وقت است رفته آمریکا و شبکه زده و از راه دور مردم شریفش را شفا میبخشد. پدرم میپرسد:«چجوری؟». جواب میدهد مردم به شبکه زنگ میزنند و با آقای استاد صحبت میکنند و مشکلشان را میگویند و دکتر برایشان دعا میکند و انرژی شفابخشش را روانهشان میکند. به تلوزیون اشاره میکند که استاد در آن امن یجیب میخواند. ادامه میدهد استاد صدای خوبی هم دارد و گاهی اوقات برای شفابخشی مداحی میکند یا آواز میخواند. پدرم دوباره میپرسد:«آنها هم همینجوری خوب میشوند؟» جواب میدهد نه یکسری شروط دارد، مثلن اینکه باید باور داشته باشند و فضای خانهشان پذیرای انرژی شفابخش دکتر باشد، حتی اگر یکنفر در خانه به دکتر اعتقاد نداشته باشد انرژی عمل نمیکند. توضیح میدهد سابقه استاد طلایی است و کلی آدم را شفا داده، کلی آدم میایند روی خط شبکه و از دکتر بابت شفا یافتنشان تشکر میکنند. پدرم میپرسد:«شما که پاتون مشکل داشت و اینهمه این برنامه رو دیدین تونستین کاری برای پاتون بکنین؟» جواب میدهد بله. پدرم میگوید:«پس چرا هنوز لنگ میزدین؟» میگوید چون بهطور مداوم و با تمرکز ندیدهاست. پدرم میخواهد چیزی بگوید که تلفن شبکه زنگ میخورد. مردی به دکتر سلام میکند و میگوید؛«آقای استاد من به حساب شبکتون با کمال میل یک میلیون تومن پول واریز کردم تا از شما دلسوزان مملکت حمایت کنم و تشکر کنم برای خدماتی که برای مردم و کشورتون انجام میدید» استاد با لبخند کج سپاسگزارمی میگوید و تلفن را قطع میکند. زن صاحبخانه از آشپزخانه میآید و میگوید استاد علی اکبری چند وقت دیگر میخواد برنامهای در استانبول برگزار کند تا مردم ایران بتوانند حضوری از انرژی استاد بهرهمند شوند. حتی استاد اعلام کرده با این تورهای مسافرتی و آژانسهای توریستی نیایید چون پول اضافه ازتان میگیرند و اگر تمایل به حضور دارید با خود شبکه تماس بگیرید تا خودمان همهچی را هماهنگ کنیم. پدرم میخواهد چیزی بگوید که میفهمد حرف زدن فایده ندارد و نمیگوید. به جای حرف قبلیاش میگوید:«اگه اشکال نداره بزنید بیبیسی میخوام ببینم نتیجه این کنفرانس وین چی شد» صاحبخانه قاطعانه میگوید بیبیسی که همیشه یکمشت دروغ تکراری دربارهی مسائل الکی و بیاهمیت تحویل میدهد، بیبیسی میخواهی چیکار؟! پدرم باز میخواهد چیزی بگوید که نمیگوید و بهجایش ناامیدانه و دلسوزانه سری تکان میدهد و با لحنی حسرتآمیز میگوید:«بله درست میفرمایین»
خانم صاحبخانه کنار مادرم مینشیند و با لحن مادربزرگانه تعریف میکند:« چند وقت پیش به علی(نوهام) زنگ زدم و گفتم علی جون استاد علی اکبری نگاه نمیکنی؟ جوابمو داد مامانی اینا مال شما پیرای مریضه من که مریض نیستم نگاه کنم.»