کنار یکی از کوچههایی که از خیابان فرشته میآید، نزدیک تقاطعش با شریعتی زنی کوتاهقد ایستاده بود. روی مانتوی چرم قهوهایش چند خراش و ساییدگی دیده میشد. هر وقت ماشینی میخواست از جلویش بگذرد کمی خم میشد و سرش را به شیشهی آن نزدیک میکرد و به راننده زل میزد. جلوتر که رفتم صورتش را دیدم. شبیه صورتهایی بود که رویشان اسید ریخته باشند. اکثر صورت پوست نداشت و گوشتش دیده میشد. یک چشم پایینتر از چشم دیگر. گونهای گودتر از گونهی دیگر. بیهیچ تقارنی. شکل لبش مفهومی گنگ و بدیع را نمایش میداد. مفهومی که مختص آن لحظه، آن مکان، آن زن و این شهر بود.