ژرفآ

دیواری صبور برای دل‌نوشته‌ها

در هر مثلث سه میانه همرسند. مهم نیست که از کدام راس آمده اند و به کدام ضلع می روند.
اینجا محل برخورد میانه هاست.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
پیوندها

۴ مطلب توسط «سینا هویدا» ثبت شده است

احتمالا تا به حال همچین کلمه ای نشیدید، نه؟(ای بابا وبلاگ حسابی افتاده رو دور لحن محاوره ای)

خب، راستش رو بخواید من هم نشنیدم. احتمالا نه من، نه شما هیچ وقت در آینده هم نخواهیم شنید. اما همین کلمه ی مجهول شده بلای زندگی همه ی ما. پس بزارید اول تعریفش کنم تا بعد بریم سراغ مثال ها!

تزیسم: طرز تفکریست که در آن فرد معتقد(تزیست) جواب هر پرسشی را (هر چند به غایت عظیم باشد) در چند کلمه یا نهایتا چند خط تعیین می نماید.

تزیست: آنکه را گویند که از طرق مختلف نظرات چند دقیقه ای خود را درباره امور مختلف از فیزیک اتمی گرفته تا تشریح نقش امپریالیسم در رئالیسم جادویی اعلام کند.

انواع: فیسبوکیسم، توئیتریسم، تلگرامیسم، وبلاگیسم، تاکسیسم، کامنتیسم، اسپیچیسم و الخ.

تا به اینجای کار باید دستتون اومده باشه قضیه از چه قراره. کافیه یه سر به توییتر بزنید. آماج حملات تخریبگرانانه ی انتحاری رو علیه هر کسی می بینید. از مدافع حرم گرفته تا احسان علیخانی و خنداونه. تازه متوجه میشید که این دوستان خودشون رو روشنفکر هم میدونن. عزیزانی که سنگین ترین معادله فیزیک زندگیشون محدود بوده به F=ma و مشکل ترین مساله ی فیزیکی که در زندگیشون متوجه شدن سطح شیبدار بوده، آنچنان با اطمینان از فیزیک کوانتوم دفاع می کنن و دین رو باهاش می کوبن که آدم احساس می کنه مرحوم شرودینگر به عالم فانی بازگشته. دوستان دین باور هم در ادامه بحث با آنچنان قاطعیتی این نظریات رو صرفا حدس و گمان مطرح می کنن و پایه های فلسفه ی علم رو متحول می کنن که مرحوم کوهن درمانده و پشیمان از عمر تلف شده در افق آخرت محو میشه.

اما کاربرد؟

در واقع این مکتب فکری نقش بزرگی در پیشبرد جامعه ی بشری داره. تا اونجایی که یک کانال(یا حضرت گیزمیز!) کنفرانس وین و اتقاقات پسابرجام رو بعد از حل و فصل کامل مشکلات بهداشت و درمان، به دقت بررسی می کنه. و یک پیام تلگرامی مشکل سرطان رو حل میکنه. البته در عالم واقعیت هم نباید از عظمت این مکتب فکری گذر کرد. چه بسا بررسی های جامعه شناختی و زیست محیطی پروژه هایی بزرگ که توسط مهندسان تزیسم در سه سوت ثانیه حل شدن. چه بسا نکات فقهی پیچیده که توسط بزرگان فامیل حل شدن. چه بسا توطئه های فراماسونری که توسط یه حسابدار فاش شدند. چه بسا فرهنگ های چند هزارساله ای که توسط وبلاگ نویسی تخریب شدند.

این مطلب ادامه دارد...

پ.ن:می خواستم مقداری طنز هم به متن اضافه کنم متاسفانه توانش رو نداشتم با عرض پوزش

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۰
سینا هویدا

هوا، تشکیل شده است از ۸۰ درصد نیتروژن، ۱۸ درصد اکسیژن و ۲ درصد از سایر عناصر. موجودی حیاتی که تا زمان یونان باستان حتی وجودش هم مطرح نبود. و تا همین اواخر ماهیتش ناشناخته بود. هوا همیشه هست، ضروری است و وجودش حتی حس هم نمی شود.

بیایید درباره ماهیت هوا صحبت کنیم:۸۰ درصد نیتروژن، ماده ای خنثی که در هیچکدام از واکنش های بدن انسان شرکت نمی کند. به نظر بی خاصیت! اما بسیار حیاتی. نیتروژن دما و فشار موردنیاز برای بدن انسان را فراهم می کند اما در واکنشی شرکت نمی کند و خللی ایجاد نمی کند. خلاصه کلام: بی اثری ۸۰ درصدی هوا زندگی ما را تضمین می کند. برویم سراغ بعدی. اکسیژن که با درصد بسیار دقیق ۱۸ درصدی خود، مقداری که توانست حیات را در یکی از دورافتاده ترین سیارات کیهان ایجاد کند، نه کم است نه زیاد. دلیل حیات ما(خوبی مطلق هوا) اگر ذره ای بیشتر بود احتمالا ما را می سوزاند(حتما تا به حال اسم اکسیدان ها به گوشتان خرده است!). خوبی نیز در هوا نه به قدری است که دل را بزند(در این مورد بدن را) نه آنقدر کم که مایه نیستی شود. اما ۲ درصد نهایی، مقداری که در آن دی اکسید کربن، گوگرد، ریزگرد و تمام آلاینده ها حضور دارند. اگر ذره ای این درصد به هم بریزد مرگ تدریجی همه ی ما حتمی است. اما نکته آن که همین ۲ درصدند که حیات گیاهی را به وجود آوردند. در واقع هوا در بدی نیز با تعادل خود زندگی بخش است.

فکر کنید هوا آدم بود. چه قدر برایش سخت بود. همیشه حاضر، همیشه مهم ولی همیشه تنها. با اکثریت خنثی خود همیشه بی اهمیت می نماید(فکر کن! زندگی بخشی و بی اهمیت به نظر بیایی). هوا هیچ روز خاصی ندارد، هیچ دوست صمیمی ندارد و هیچ عشقی ندارد. نه روز تولدی و آشنایی در کار است(چون همیشه بوده است) نه به جایی دعوت می شود(چون آنقدر هست که نیازی به دعوت ندارد). فقط باید باشد، باشد و ایستادگی کند و ببخشد تا نجات بخش باشد. نجات بخش کسانی که به او اهمیت نمی دهند و لحظه لحظه سیاهی و عقده به درونش می فرستند. و باز می خواهند که درونش را متعادل کند تا درونش را باز نجات بخش کند.بیایید به هوا احترام بگذاریم، دوستش بداریم که هر چقدر هم به روی خودش نیاورد باز هم حساس است. بیایید به پاک کردن هوا کمک کنیم. بیایید به او توجه کنیم. مردم تهران و اهواز می دانند نتیجه عدم توجه به هواها چیست.

*انتخاب موضوع متن با شماست. چه یک متن روانشناسی، جامعه شناسی، حمایت از محیط زیست یا حتی یک درد و دل(شاید هم متنی در طرفداری از اعتدال!)؛ انتخاب با شماست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۸
سینا هویدا

اتوبوس:

-پسرم،ورزش می کنی؟

-نه

-چرا؟برا سلامتیت خوبه ها!

-ولم کن دیگه [صندلی را عوض می کند.]

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۶
سینا هویدا

مطلب مربوط به نقاشی مارتین اسکورزی روایتی بود از یک پیروزی؛ پیروزی یک مرد در یک زندگی. پیروزی که آنقدر بزرگ بود که یک نفر را در جایی دیگر از دنیا به نوشتن وادار کرد( و عدّه ای را به خواندن!). امّا واقعا پیروزی چیست؟ آیا الآن اسکورزی احساس پیروزی می کند؟ یا برای اینکه بالاخره مارلون براندو در فیلم هایش بازی نکرد، غصه دار است؟

حدیث نفسی بگویم: از تابستان سال قبل درگیر مسابقاتی علمی بودم. بالاخره مسابقات در اسفندماه برگزار شد. حقیقتا شکست خوردم و سخت ناراحت و افسرده زندگی روزمرّه خودم را ادامه دادم. در همین احوالات شکست بودم که این مفهوم دردناک شکست من را به سخره گرفت و در اواخر اسفند به من اعلام شد برای تیم اعزامی به مسابقات بین المللی انتخاب شدم. این بار احساس پیروزی می کردم. کلاس ها شروع شد و با واکنش خوب اساتید مواجه شدم. کلاس ها ادامه داشت تا زمان اعزام. در اوج خوشی و پیروزی به سمت محل برگزاری حرکت کردیم. مسابقات برگزار شد در نهایت از حضور در فینال محروم شدیم.با اختلاف بسیار کم. بدتر از آن حال در زندگیم نداشتم. افسرده و ناراحت گواهی جایزه ی سوم(برنز) را گرفتیم که در نهایت بدبختی به تمامی تیم های بین رتبه ما و رتبه ی نهم اعطا شد. درمانده و شرمنده به سمت ایران حرکت کردیم. که با یکی از عجیب ترین صحنه های زندگی مواجه شدم: پدر و مادر من و تمامی هم گروهی هایم با گل به استقبال ما در فرودگاه آمده بودند. همه تبریک می گفتند و حقیقتا به جای ما احساس پیروزی می کردند. گذاشتم به حساب ناآگاهیشان از روند مسابقات. ولی در همان روز با تبریک اساتید مربوطه مواجه شدم و تعجبم بیشتر شد. این بار در این تناقض احساسات درونی و رفتار دیگران، احساس خودم را خوار شمردم. امّا فردای آن روز با ناراحتی دوستم مواجه شدم. و واقعا با این سوال رو به رو شدم: مرز بین پیروزی و شکست کجاست؟ اگر ما پیروز شدیم چرا احساس پیروزی نمی کنیم؟ اگر شکست خوردیم چرا همه طور دیگری فکر می کنند؟ یا در مثال دیگر تیم والیبال ایران تا چهار تیم برتر دنیا پیشرفت ولی بعد از شکست در برابر آلمان واقعا احساس پیروزی می کرد؟ یا هیتلر بعد از فتح لهستان مغرور و پیروز بود که اگر بود پس با بقیه اروپا او را چه کار؟

مرز را در تعریف می جویم. شاید بسیاری پیروزی را مانند شادی و خوشبختی به یک احساس درونی ربط دهند. یا این تناقض را به ذات سیری ناپذیر انسان. اگر اوّلی باشد آیا واقعا درست است که پیروزی را احساس کرد؟ اگر انسان با یک اتفاق احساس پیروزی کند و قانع شود بقیه عمر را چه کند؟ یا شاید این حسّ پیروزی باید زودگذر باشد و مانع انسان نشود. اگر چنین است آیا باید بالاخره بعد از هر پیروزی، شکست حس شود؟ و اگر بحث، بحث سیری ناپذیری باشد،آیا اصلاپیروزی امکان پذیر است؟

بیاید مرور کنیم آیا قهرمانی(با معیار های مادّی) می شناسیم که با پیروزی مرده باشد؟ آیا دانشمندی می شناسیم که تا آخرین لحظه ی مرگش نظریات درست مطرح کند؟ آیا فیلم سازی می شناسیم که آخرین اثرش شاهکار باشد؟ آیا ورزشکاری می شناسیم که آخرین لحظات عمرش ثبت یک رکورذ باشد؟ یا فراتر از آن؛ مگر قهرمانی هست که فراموش نشود یا دانشمندی که نظریاتش رد نشود یا فیلمی که پوسیده نشود یا رکوردی که شکسته نشود؟ این بار من می پرسم آیا همه ی این تلاش ها برای یک شکست می ارزد؟

اشتباه نشود من نه پوچ گرام نه به خاطر شکست خودم افسرده. من فقط می گویم چیزی بیشتر از تحقق یک رویا و یا حس پیروزی برای حرکت نیاز است.

بیشتر و ژرفتر باید باشد.

بیشتر...

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۱
سینا هویدا