خوشگل شاید نه، ولی زیبا
اولین برخورد من با این شخص دو سال پیش اتفاق افتاد. اول مهر بود و معلمها مشغول معرفی خودشان و طرحدرسشان و سطح شعورشان به بچهها بودند. در زنگ ادبیات معلمی وارد کلاس شد که از همان اول تفاوتی آَشکار با دیگر معلمها داشت. کوتاه قامت و استوار بود و هنگامی که پا به کلاس گذاشت بچهها انگار که چیزی غریب احساس کرده باشند ساکت شدند. چهرهی این مرد به شدت نامعمول و ناقرینه و نازیبا و خلاصه بیریخت بود. یک نیمه صورتش کاملن طبیعی و زیبا و سنگین بود اما نیمه دیگر همه چیزش فرق داشت. لب به شکل عجیبی به سمت پایین فرو رفته و چشم بدون پلک و فرورفتگی نامعمولی روی گونه دیده میشد. این تصویر تبدیل به تصور ذهنی ما از معلم ادبیات شد. اگر اسمش را نمیدانستیم به راحتی با گفتن صفت بدقیافه یا چیزی شبیه به این میتوانستیم به طرف مقابل بفهمانیم داریم درباره کی صحبت میکنیم.
کمی گذشت و بیشتر با این مرد آشنا شدیم. در فضای سخت درسی دبیرستان کلاس ادبیات رحمتی محسوب میشد. درس در اون کلاس جزو پنج اولویت اول هم محسوب نمیشد و همه حتی خرخونهای بیخاصیت هم از پندهایی که این پیر دانا با طنین مطمئن صدایش میداد لذت میبردند. حساسیت شدیدی روی وضعیت روحی بچهها نشان میداد و میدانست باید چیزی بیشتر از یک معلم ادبیات برای این بچهها باشد. تبدیل به رابین ویلیامز انجمن شاعران مرده شد. همه برایش احترام قائل بودند و کلاسش را دوست داشتند. حالا دیگر نیازی به استفاده از آن صفات برای شناساندنش به طرف مقابل نبود وقتی درباره خوبیهای یک معلم صحبت میکردی همه پیش فرض معلم ادبیات را درنظر میگرفتند.
به نظرم در تعریف زیبایی نه باید به نیمه زیبای صورت معلم ادبیات من و نه نیمه زشت صورتش در نظر گرفته شود چیز دیگری این وسط ملاک است.