ژرفآ

دیواری صبور برای دل‌نوشته‌ها
شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

شکست... حق است...

مطلب مربوط به نقاشی مارتین اسکورزی روایتی بود از یک پیروزی؛ پیروزی یک مرد در یک زندگی. پیروزی که آنقدر بزرگ بود که یک نفر را در جایی دیگر از دنیا به نوشتن وادار کرد( و عدّه ای را به خواندن!). امّا واقعا پیروزی چیست؟ آیا الآن اسکورزی احساس پیروزی می کند؟ یا برای اینکه بالاخره مارلون براندو در فیلم هایش بازی نکرد، غصه دار است؟

حدیث نفسی بگویم: از تابستان سال قبل درگیر مسابقاتی علمی بودم. بالاخره مسابقات در اسفندماه برگزار شد. حقیقتا شکست خوردم و سخت ناراحت و افسرده زندگی روزمرّه خودم را ادامه دادم. در همین احوالات شکست بودم که این مفهوم دردناک شکست من را به سخره گرفت و در اواخر اسفند به من اعلام شد برای تیم اعزامی به مسابقات بین المللی انتخاب شدم. این بار احساس پیروزی می کردم. کلاس ها شروع شد و با واکنش خوب اساتید مواجه شدم. کلاس ها ادامه داشت تا زمان اعزام. در اوج خوشی و پیروزی به سمت محل برگزاری حرکت کردیم. مسابقات برگزار شد در نهایت از حضور در فینال محروم شدیم.با اختلاف بسیار کم. بدتر از آن حال در زندگیم نداشتم. افسرده و ناراحت گواهی جایزه ی سوم(برنز) را گرفتیم که در نهایت بدبختی به تمامی تیم های بین رتبه ما و رتبه ی نهم اعطا شد. درمانده و شرمنده به سمت ایران حرکت کردیم. که با یکی از عجیب ترین صحنه های زندگی مواجه شدم: پدر و مادر من و تمامی هم گروهی هایم با گل به استقبال ما در فرودگاه آمده بودند. همه تبریک می گفتند و حقیقتا به جای ما احساس پیروزی می کردند. گذاشتم به حساب ناآگاهیشان از روند مسابقات. ولی در همان روز با تبریک اساتید مربوطه مواجه شدم و تعجبم بیشتر شد. این بار در این تناقض احساسات درونی و رفتار دیگران، احساس خودم را خوار شمردم. امّا فردای آن روز با ناراحتی دوستم مواجه شدم. و واقعا با این سوال رو به رو شدم: مرز بین پیروزی و شکست کجاست؟ اگر ما پیروز شدیم چرا احساس پیروزی نمی کنیم؟ اگر شکست خوردیم چرا همه طور دیگری فکر می کنند؟ یا در مثال دیگر تیم والیبال ایران تا چهار تیم برتر دنیا پیشرفت ولی بعد از شکست در برابر آلمان واقعا احساس پیروزی می کرد؟ یا هیتلر بعد از فتح لهستان مغرور و پیروز بود که اگر بود پس با بقیه اروپا او را چه کار؟

مرز را در تعریف می جویم. شاید بسیاری پیروزی را مانند شادی و خوشبختی به یک احساس درونی ربط دهند. یا این تناقض را به ذات سیری ناپذیر انسان. اگر اوّلی باشد آیا واقعا درست است که پیروزی را احساس کرد؟ اگر انسان با یک اتفاق احساس پیروزی کند و قانع شود بقیه عمر را چه کند؟ یا شاید این حسّ پیروزی باید زودگذر باشد و مانع انسان نشود. اگر چنین است آیا باید بالاخره بعد از هر پیروزی، شکست حس شود؟ و اگر بحث، بحث سیری ناپذیری باشد،آیا اصلاپیروزی امکان پذیر است؟

بیاید مرور کنیم آیا قهرمانی(با معیار های مادّی) می شناسیم که با پیروزی مرده باشد؟ آیا دانشمندی می شناسیم که تا آخرین لحظه ی مرگش نظریات درست مطرح کند؟ آیا فیلم سازی می شناسیم که آخرین اثرش شاهکار باشد؟ آیا ورزشکاری می شناسیم که آخرین لحظات عمرش ثبت یک رکورذ باشد؟ یا فراتر از آن؛ مگر قهرمانی هست که فراموش نشود یا دانشمندی که نظریاتش رد نشود یا فیلمی که پوسیده نشود یا رکوردی که شکسته نشود؟ این بار من می پرسم آیا همه ی این تلاش ها برای یک شکست می ارزد؟

اشتباه نشود من نه پوچ گرام نه به خاطر شکست خودم افسرده. من فقط می گویم چیزی بیشتر از تحقق یک رویا و یا حس پیروزی برای حرکت نیاز است.

بیشتر و ژرفتر باید باشد.

بیشتر...



نوشته شده توسط سینا هویدا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ژرفآ

دیواری صبور برای دل‌نوشته‌ها

در هر مثلث سه میانه همرسند. مهم نیست که از کدام راس آمده اند و به کدام ضلع می روند.
اینجا محل برخورد میانه هاست.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
پیوندها

شکست... حق است...

شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

مطلب مربوط به نقاشی مارتین اسکورزی روایتی بود از یک پیروزی؛ پیروزی یک مرد در یک زندگی. پیروزی که آنقدر بزرگ بود که یک نفر را در جایی دیگر از دنیا به نوشتن وادار کرد( و عدّه ای را به خواندن!). امّا واقعا پیروزی چیست؟ آیا الآن اسکورزی احساس پیروزی می کند؟ یا برای اینکه بالاخره مارلون براندو در فیلم هایش بازی نکرد، غصه دار است؟

حدیث نفسی بگویم: از تابستان سال قبل درگیر مسابقاتی علمی بودم. بالاخره مسابقات در اسفندماه برگزار شد. حقیقتا شکست خوردم و سخت ناراحت و افسرده زندگی روزمرّه خودم را ادامه دادم. در همین احوالات شکست بودم که این مفهوم دردناک شکست من را به سخره گرفت و در اواخر اسفند به من اعلام شد برای تیم اعزامی به مسابقات بین المللی انتخاب شدم. این بار احساس پیروزی می کردم. کلاس ها شروع شد و با واکنش خوب اساتید مواجه شدم. کلاس ها ادامه داشت تا زمان اعزام. در اوج خوشی و پیروزی به سمت محل برگزاری حرکت کردیم. مسابقات برگزار شد در نهایت از حضور در فینال محروم شدیم.با اختلاف بسیار کم. بدتر از آن حال در زندگیم نداشتم. افسرده و ناراحت گواهی جایزه ی سوم(برنز) را گرفتیم که در نهایت بدبختی به تمامی تیم های بین رتبه ما و رتبه ی نهم اعطا شد. درمانده و شرمنده به سمت ایران حرکت کردیم. که با یکی از عجیب ترین صحنه های زندگی مواجه شدم: پدر و مادر من و تمامی هم گروهی هایم با گل به استقبال ما در فرودگاه آمده بودند. همه تبریک می گفتند و حقیقتا به جای ما احساس پیروزی می کردند. گذاشتم به حساب ناآگاهیشان از روند مسابقات. ولی در همان روز با تبریک اساتید مربوطه مواجه شدم و تعجبم بیشتر شد. این بار در این تناقض احساسات درونی و رفتار دیگران، احساس خودم را خوار شمردم. امّا فردای آن روز با ناراحتی دوستم مواجه شدم. و واقعا با این سوال رو به رو شدم: مرز بین پیروزی و شکست کجاست؟ اگر ما پیروز شدیم چرا احساس پیروزی نمی کنیم؟ اگر شکست خوردیم چرا همه طور دیگری فکر می کنند؟ یا در مثال دیگر تیم والیبال ایران تا چهار تیم برتر دنیا پیشرفت ولی بعد از شکست در برابر آلمان واقعا احساس پیروزی می کرد؟ یا هیتلر بعد از فتح لهستان مغرور و پیروز بود که اگر بود پس با بقیه اروپا او را چه کار؟

مرز را در تعریف می جویم. شاید بسیاری پیروزی را مانند شادی و خوشبختی به یک احساس درونی ربط دهند. یا این تناقض را به ذات سیری ناپذیر انسان. اگر اوّلی باشد آیا واقعا درست است که پیروزی را احساس کرد؟ اگر انسان با یک اتفاق احساس پیروزی کند و قانع شود بقیه عمر را چه کند؟ یا شاید این حسّ پیروزی باید زودگذر باشد و مانع انسان نشود. اگر چنین است آیا باید بالاخره بعد از هر پیروزی، شکست حس شود؟ و اگر بحث، بحث سیری ناپذیری باشد،آیا اصلاپیروزی امکان پذیر است؟

بیاید مرور کنیم آیا قهرمانی(با معیار های مادّی) می شناسیم که با پیروزی مرده باشد؟ آیا دانشمندی می شناسیم که تا آخرین لحظه ی مرگش نظریات درست مطرح کند؟ آیا فیلم سازی می شناسیم که آخرین اثرش شاهکار باشد؟ آیا ورزشکاری می شناسیم که آخرین لحظات عمرش ثبت یک رکورذ باشد؟ یا فراتر از آن؛ مگر قهرمانی هست که فراموش نشود یا دانشمندی که نظریاتش رد نشود یا فیلمی که پوسیده نشود یا رکوردی که شکسته نشود؟ این بار من می پرسم آیا همه ی این تلاش ها برای یک شکست می ارزد؟

اشتباه نشود من نه پوچ گرام نه به خاطر شکست خودم افسرده. من فقط می گویم چیزی بیشتر از تحقق یک رویا و یا حس پیروزی برای حرکت نیاز است.

بیشتر و ژرفتر باید باشد.

بیشتر...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۱۹
سینا هویدا

نظرات  (۶)

۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۱۱ سیدمحمد سیدمحسنی
یک سوال دیگه: یعنی توی این عالم به این بزرگی هیچی پیدا نمیشه که شکست تو ذاتش نباشه؟ منظورم اینه که هر کاری بکنیم حتما بازم کم کاری کردیم؟ و میشد بیشتر تلاش کنیم.
یا شاید پیروزی واقعی توی اینه که همیشه تو حرکت و تکاپو باشیم؟ یعنی نقطه ی پیروزی و نقطه ی شکست نداشته باشیم. به علاقه مان بپردازیم، به عشقمان بپردازیم، به وظیفه مان بپردازیم، کار به نتیجه نداشته باشیم.
بحث، بحث اینه که
چیزی به اسمه پیروزی و شکست وجود نداره(حداقل در این معیار ها و در این شرایط)
و تکاپوی همیشگی پیروزی نیست بیشتر شبیه دویدن روی تردمیله
و سوخت آدم نباید پیروزی یا تحقق رویا باشه
۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۱۵ پژواک جواهری
من هم با سید مدیر موافقم به خصوص اینکه هرچی مدیر وبلاگ بگه! D;
۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۰ سیدمحمد سیدمحسنی
همونطور که گفتم تکاپو برای عشقمان باشد برای علاقه مان باشد آنوقت دیگر دویدن روی تردمیل نیست، یک راه بی پایانه که هر لحظه قشنگتر میشه و علاقه و عشقت رو بیشتر میکنه.
۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۱ سیدمحمد سیدمحسنی
آقا یه اشتباه لپی بود دیگه! من فکر کردم اسم نویسنده رو تو پاسخ دادن مینویسه :)
الانم دارم پاکشون میکنم و به صورت نظر ارسال میکنم
۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۳۲ پژواک جواهری
میدونم حواست نبود :دی
گفتم یکم بخندیم😄

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی