عنوانگذاشتن در مقاطعی سخت میشود؛ بسیار سخت.
فئودور داستایفسکی در داستانهای سفید نوشته که “?But how could you live and have no story to tell".
اگر کمی با دقت به حرف او نگاه کنیم، متوجه میشویم که راست میگوید. زندگی عدهی کثیری از ما -در بدترینحالت- پتانسیل تبدیلشدن به یک داستان زیبا و [اگر بخواهیم با دیدی منفعتنگر ببینیم] عبرتآموز شدن را دارد.
خود شخص من، داستانهایی در اینچندوقت اخیر دارم که کمِکمش، توانایی تبدیل٬شدن به یک رمان عامهپسند و پولساز بشود؛ یا حتّا یک رمان روشنفکرانه و عمیق. نکته این است که اما و اگرهایی در ذهن ما وجود دارند و این اما و اگرها، دست وپای ما در نوشتن را بهسادگی میبندند. البته من این حقیقت را انکار نمیکنم که همهی داستانها به یک اندازه جالب و بامعنی نیستند، ولی همهشان تا حد خوبی قابل تعریف هستند. عمدهی این اما و اگرها را «ترس از اشتباهکردن در نوشتن»تشکیل میدهد.
شخصی به نام "Sir Ken Robinson" وجود دارد که جدا از تملق و اینحرفها، آدمیست که در اکثر مواقع حرفهایی درست میزند. او در یکی از سخنرانیهایش دربارهی مدرسه و سیستم آموزشوپرورش -یا بر طبق گفتهی خودشان در ویرایشهای زبانی کتاب زبان فارسی (۲) دورهی متوسطه، نظام آموزشوپرورش-، ترس از اشتباهکردن را بهگردن سیستم مدرسه میاندازد. راست هم میگوید، اشتباهکردن در مدرسه، برابر با نوعی گناهِ کبیره است و مجازاتی سنگین درپی دارد، در حالی که نباید به اینشکل باشد و در مسیر رشد و نمو یک انسان، درس گرفتن از اشتباهات خیلی موثرتر است تا مجازاتهای سنگین. همین سلسله رفتار، آدمها را مثل برخی حیوانات شرطی کرده و کمکم در ذهنشان جا میاندازد که هیچوقت جایی برای اشتباهکردن ندارند و برای همین، از هرگونه ریسککردن میترسند. متاسفانه این تفکر غلطی است که در ذهن عده بسیار کثیری از مردم جا افتاده و تغییر دادنش هم کار آسانی نیست؛ در بهترین حالت میتوان این تغییر را برای نسلهای بعد بهوجود آورد.
حالا قرار نیست ما اینجا به شکوه بیافتیم و از نقایص و معایب سیستم «مدرسه» حرف بزنیم که پُستی دیگر و فضایی کاملاً متفاوت میطلبد و در مطلب نمیگنجد؛ ولی بحث این است که ما اکنون از اشتباهکردن میترسیم، در برابر اشتباهکردن شرطی شدهایم و ریسکپذیریمان بهمقدار زیادی پایین آمده است. برای همین هم هست که نوشتهها کم و کمتر میشوند؛ دلیل همهی اینها ترس است و ما باید با این مقابله کنیم.
مثال نقض زیادی هم از افرادی وجود دارد که نترسیده اند، ریسک کردهاند و در انتها، به نتایج خوبی دست یافتهاند. آشناترین آنها استیو جابز است که نترسید، سیستم جدیدی پیاده کرد و موفق بود، حتی وقتی که از کمپانیای که ساختهی دست خودش بود اخراج شد، نترسید، نکست را تأسیس کرد، مدیرعامل پیکسار شد و دوباره به اپل برگشت و موفق و اثرگذار بود.
سعی نمیکنم مانند بعضی انسانها، سرزنشکننده و نصیحتکننده و کسلکننده باشم؛ اما میخواهم به همه -حتّا بهخودم- بگویم که از اشتباهکردن نترسید، محکم باشید و مهارت خودتان در زمینههای مختلف را تقویت کنید.